به سادگی
مثل برگهای پاییزی
از آسمان چاه افتاد
به سادگی
مثل برگهای پاییزی
درون هرچاه
ماه افتاد
به سادگی هرچه تمام تر
مثل برگهای پاییزی
اشک برماه افتاد
ومن با کوهی از استخوانهای شکسته
که از گوشت تنم بیرون میکشیدم
شهر روبرویم راساختم
وسعی کردم
با توده ای از جیغهای دردآلود
روی تمام ماههای مدفون در چاه
نقابی سرخ از فریاد بکشم
یا خودم را به سمت آغوش
ماه پاره پاره شده ی انتهای چاه
پرتاب کنم
البته
درعین سادگی.
پاره ,برگهای ,پاره پاره ,سادگیمثل برگهای منبع
درباره این سایت